شما هیچ بدهی به من ندارید
چون من هم یک روز در چنین شرایطی بوده ام
و یک نفر به من کمک کرد همانطور که من به شما کمک کردم
اگر شما واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی ، باید همین کار رو انجام بدی
نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه...
و بعد از گفتن این حرفها خداحافظی کرد و رفت.
چند مایل جلوتر ، زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره
و بعد به راهش ادامه بده ، ولی نتونست بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره
که هشت ماهه باردار بود و از خستگی روی پاهاش بند نبود.
او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست و احتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید.
وقتی که پول میزش رو حساب کرد و پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار شو بیاره
زن از در بیرون رفته بود و بر روی دستمال سفره یک یادداشت باقی گذاشته بود.
اشک در چشمان پیشخدمت جمع شده بود وقتی که نوشته زن رو می خوند:
شما هیچ بدهی به من ندارید
چون من هم یک روز در چنین شرایطی بوده ام
و یک نفر به من کمک کرد همانطور که من به شما کمک کردم
اگر شما واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی ، باید همین کار رو انجام بدی
نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه...
اون شب وقتی که زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت
مدام به اون پول و یادداشت اون زن فکر می کرد
و وقتی که شوهرش اومد خونه با خوشحالی بهش گفت:
خداروشکر جو...
همه چیز داره درست میشه...
-------------------------------------
به راستی که قدیمی ها خیلی زیبا گفته اند که
از هر دست بدی ، از همون دست پس می گیری...