loading...
تیم دانشگاه مجازی
مهرزاد احمدی بازدید : 53 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

در سال ۲۰۰۵ به صورت یک شرکت آفشور در پاناما به ثبت رسیده و در حال حاضر به کشور کاستاریکا منتقل شده و تحت قوانین آن عمل می کند.

واحد پولی لیبرتی ریزرو

واحد پولی آن بر حسب دلار آمریکا (LR-USD) و طلا (LR-gold) می باشد.

انتقالات در آن غیر قابل برگشت (irrevocable) است.

کارمزد های لیبرتی ریزرو :

کارمزد انتقال از یک حساب به دیگری، ۱% (حداقل ۰٫۰۱$ و حداکثر ۰٫۲۵$) می‌باشد که از گیرنده کم می شود. این امکان وجود دارد که فرستنده به صورت گمنام به دیگری پول انتقال دهد. در این حالت ۰٫۷۵$ کارمزد ثابت فقط از فرستنده کسر می گردد.

نکات : لیبرتی ریزرو بابت نگهداری پول هیچ هزینه ای دریافت نمی کند، چه ماهیانه و چه سالیانه. یک نفر می تواند چند حساب داشته باشد و این کار امکان پذیر است. همچنین این سیستم از برترین استانداردهای امنیتی پشتیبانی می‌کند تا تبادلات مالی در محیطی امن صورت گیرد.

اما لطفا توجه داشته باشدی که به دلیل تحریم نمی توانید با آی پی ایران ثبت نام یا وارد اکانت خود شوید !

زده و محصول دیجیتالی فروخته و در ازای آن لیبرتی ریزرو ردیافت کنید.

 

افتتاح حساب

مهرزاد احمدی بازدید : 104 سه شنبه 10 اسفند 1389 نظرات (0)
برای کسب موفقیت رویاییتان شما به هیچ مدرک دانشگاهی نیاز ندارید .هیچ مدرکی ، موفقیت شما را تضمین نخواهد کرد . آنچه نیاز دارید عادتها ،باورها و ذهنیاتی است که قبلا در زندگی روزمره بار ها و بارها آزموده اید .همینها شما را به جاده موفقیت خواهند آورد .
 
سالیان سال افراد موفق مورد مطالعه قرار گرفته اند وبارها و بارها به ما نشان داده اند که کلید های موفقیت چیستند . من دارم این 12 کلید را- که میتوانند شما را موفق سازند- به شما میگویم . ممکن است به آنها عمل کنید ،یا اصلا عمل نکنید ،انتخاب با شماست . اینها تاکتیکهایی هستند که همه افراد موفق بدان عمل کرده اند .و اگر شما هم از آنها الگو برداری کیند میتوانید مثل افراد موفق به نتیجه های مطلوبتری برسید .
1 . ول نکنید (بی وفایی نکنید )
این اصلی ترین تاکتیک است .اگرازهدفتان دست بردارید سایر تکنیکها به دردتان نخواهد خورد . بی وفا هیچوقت نمی برد و برنده هیچ وقت بی وفایی نمی کند .این تاکتیک میگوید اگر بی وفایی کنید هیچوقت به آنچه در زندگی تان میخواهید نخواهید رسید ،ولی اگر رهانکنید چه ؟آیا خواهید رسید ؟لزوما نه . اما اگر رها کنید 100% ثابت شده است که نخواهید رسید .
2 . احساساتتان را کنترل کنید
جاده موفقیت هیچگاه هموار نیست ،بالا و پایین زیاد دارد .بنابر این باید یاد بگیرید که احساساتتان را کنترل کنید .و گرنه نخواهید توانست به نتایج کاملی برسید .هر کاری که در طول روز انجام میدهید تحت تاثیر احساسات شما هستند .اگر بد حوصله باشید چند کار را میتوانید کامل کنید ؟پس از خودتان شروع کنید .احساسات خود را کنترل کنید تا به بهترین نتیجه برسید .
3 . آماده شوید وهمیشه آماده باشید
شما مجبور هستید قبل از اینکه به نتایج دلخواه برسید با شکستهای متعددی روبرو شوید .این را به خاطر داشته باشید که ،شما بارها و بارها شکست خواهید خورد ،بنابراین مطمئن باشید که آماده این شکستها هستید ،ومن شما را دعوت میکنم با موانعی که با آنها مواجه میشوید مبارزه کنید .اگرپیِروز شدید یک گام به هدفتان نزدیک خواهید شد .
4 . مسئول باشید
«من شانس ندارم .»«عملی نیست .»« آیا فکر میکنید این کار آسونه ؟ »... این بهانه ها را قبلا شنیده اید .از این قبیل بهانه ها دوری کنید . همه اینها بهانه های محدود کننده ای هستند که شما را عقب نگه میدارند .شما نیاز دارید که در زندگی تان مسئول باشید .اگر شما به هدفتان نمی رسید ،به این دلیل است که به تعویق می اندازید .طفره می روید و هیچگاه کارهای لازم را انجام نمی دهید .اگر فروش زیاد ندارید اقتصاد را ملامت نکنید .مسئولیت را به گردن بگیرید و به جای آن استراتژی خود را تغییر دهید .با پذیرش مسئولیت شما قادر به تغییر اتفاقات اطراف خود خواهید بود .اگر دیگران را مقصر بدانید ،شانس تغییر را از دست خواهید داد .پس مراقب باشید !
5 . علاقه آتشین داشته باشید
شما باید عاشق اهدافتان باشید .عشق آنچیزی است که شما را در زندگی پویا می کند .اگرعلاقه شما به اندازه کافی قدرتمند نباشد ،آیا فکر میکنید موفق بشوید ؟ عشق آتشین ،نیرویی دارد که میتواند شما را به سوی هدفی که میخواهید به دست آورید حرکت دهد .عشق مهمترین ابزار موفقیت است که اکثر مردم فاقد آن هستند . اگر علاقه شما قدرتمند نباشد فردی خواهید بود درست مثل دیگران ،که گرفتار یک زندگی بد هستند و هیچگاه نمی خواهند آن را تغییر دهند .
6 . نقشه داشته باشید
درست مانند ساختن یک بنا ،شما نیاز دارید نقشه و برنامه کار داشته باشید .اگر امروز نقشه ای ندارید مطمئنا برای شکست نقشه می ریزید .به این علت که شما نمی دانید کجا هدایت میشوید . شما فقط افکاری که به ذهنتان خطور میکند را دنبال می کنید .نقشه چیزی است که شما گامهایتان و استراتژیهایتان – که چگونه میتوانید به اهدافتان برسید -را در آن قید می کنید .و باید به اجزای کوچکتر روزانه ،هفتگی ،ماهانه و حتی سالانه تقسیم شوند .به یاد داشته باشید که شما به نقشه ای نیاز دارید که از روی آن کار کنید .اگر نقشه ای نداشته باشید ،شما هیچگاه نخواهید دانست که چه مراحلی باید در زندگی داشته باشید و چه کاری در زندگی تان بکنید .
7 . در کارتان متمرکز باشید
فقط به کارتان فکر کنید . در مقابل تلوزیون ننشینید تا در کنار آن تحقیقات مرتبط با کارتان را انجام دهید .اغلب درخواهید یافت که ،هنگامی که میخواهید دست به کار شوید ، حواس پرتی های زیادی وجود دارند .به این دلیل شما نیاز دارید تمام حواستان را به کارتان متمرکز کنید .با تمرکزکردن، مانند اشعه لیزر ،شما میتوانید تمام موانع را از سر راه بردارید .اگر در انجام دادن کار متمرکر نباشید ،انرژی خود را پراکنده می کنید ،و با این حال نمی توانید به مشگلات غلبه کنید .پس همه اوقات 100% متمرکز باشید .
8 . اهدافتان را روشن کنید .
مانند طراحی نقشه کلان برای موفقیت ،شما به اهدافی روشن نیاز دارید .هدف مانند سیبل عمل میکند و شما را مطمئن میکند که از مسیر تان منحرف نمیشوید. ومطمئن شوید که اهداف شما از وضوح کافی برخوردار هستند .چون وضوح و تعریف شده بودن هر چه بیشتر اهدافتان ،همانقدر بیشتر ذهنتان را متقاعد میکند که میتواند آنها را کسب کند .
9 .شما منابع لازم برای موفقیت را در اختیار دارید .
حدس بزنید .شما قبلا در زندگی موفق بوده اید و شما تمام منابع لازم برای موفقیت در زندگی تان را دارا هستید .بسیاری از مردم اغلب شکایت می کنند که دانش ومهارتها ی لازم را ندارند ،در حقیقت ،شما قبلا قوی ترین ابزار موفقیت را مالک شده اید ،وآن ابزار !؟ شما خودتان هستید .شما میتوانید هر چیزی را که در زندگی تان بخواهید ایجاد کنید .شما یک معجزه هستید .از نوک پا تا فرق سر ،تمام اجزای شما کامل است .انیشتین ،برای مشهورترین دانشمند شدن تنها 20% از ذهن خود استفاده کرده است ،و هیچ کس تئوری او را نمی فهمد .تصور کنید اگر 10% از دانش مغزتان را به کار بندید چه موفقیتی میتوانید در زندگی تان کسب کنید .
10 . شما نیاز به پرداخت هزینه موفقیت دارید
بله ، برای موفقیت باید به خوبی هزینه آنرا بپردازید . شما باید تاوان بدهید و تاوانتان بستگی به بزرگی اهدافتان دارد .آیا حاضرید به خاطر اهدافتان از تلوزیون و چت کردن و تفریح با دوستان ،چشم پوشی کنید ؟آیا شما میخواهید به خاطر رسیدن به اهدافتان دوساعت دیرتر بخوابید و کارهای لازم برای پیشرفت را انجام دهید ؟
اگر شما امروز احساس راحتی میکنید ،نشاندهنده این است که شما هنوز در منطقه آسایش به سر می برید ونمی خواهید چیزی را قربانی کنید .برای موفق شدن باید منطقه راحت و امن را ترک کنید .
 
11 .مشتاق یادگیری باشید
یک عامل وجود دارد که میتواند بطور مستمر سبک زندگی شما بهبود ببخشد ،ثروت شما ،دوستی شما و ... را، وآن چیزی نیست جز یادگیری همیشگی ،پیوسته و پایان ناپذیر .اگر میخواهید هر روز پیشرفت داشته باشید باید مشتاق یادگیری باشید .بنابر این یادگیری وکسب مهارتهای لازم و دانش ،شما را به آنچه میخواهید خواهد رساند .دانش و مهارت مانند چرخ بالقوه هستند و برای به حرکت دراوردن آن شما نیاز دارید یادبگیرید .
12 .گامهای استوار و پیوسته بردارید
بسیاری از مردم شکایت میکنند که کارهای لازم را انجام داده اند ولی به آنچه در زندگی میخواسته اند نرسیده اند .این را روشن کنید ،صحبت از گامهای قوی ،استوار و پیوسته است ،نه فقط گامهای ساده و معمولی .شما میتوانید امروز 23 ساعت کار کنید و چنانچه سه ماه آینده ،هیچ کاری نکنید به آنچه میخواهید نخواهید رسید . رفتن در جاده موفقیت دوی سرعت نیست بلکه دوی ماراتن است .شما نیاز دارید وقت صرف کنید تا استراتژی خود و اوقات خود را غنی تر کنید تا به نحو احسن از آنها لذت ببرید .پس سفر خود را به خوبی طراحی کنید چون سرانجام به آنجا خواهید رسید .
این دوازده تاکتیک شما را موفق خواهند ساخت .اگر شما تا اینجا مطالعه کرده اید ،بدان معنی است که شما برای موفق شدن جدی هستید و میخواهید که موفق شوید .آخرین سئوالی که میخواهم از شما بپرسم این است :آیا با التزام وتعهد صد در صدی ،تصمیم گرفته اید که موفق شوید ؟ اگر نه ،همین اکنون تصمیم بگیرید .
سفر هزار فرسنگی با یک گام شروع میشود .پس به عنوان اولین قدم تصمیم بگیرید ،سپس برای اینکه کارها خوب پیش بروند متعهدانه و بطور جد به تصمیمتان وفادار بمانید .
و سخن آخر اینکه ،جاده موفقیت نا هموار است .
مهرزاد احمدی بازدید : 79 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

مرگ همکار

یک روز وقتی کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگی را در تابلو اعلانات دیدند که روی آن نوشته شده بود:

(( دیروز فردی که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت!!. شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت 10 صبح در سالن اجتماعات برگزار می شود دعوت می کنیم .

در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکی از همکارانشان ناراحت می شدند اما پس از مدتی ، کنجکاو می شدند که بدانند کسی که مانع پیشرفت آن ها در اداره می شده که بوده است .


مهرزاد احمدی بازدید : 61 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
کلمه ها عقاید شکل گرفته و افکار بیان شده هستند به عبارت ساده آن چه می گویی فکری است که بیان می شود. کلمه ها و اندیشه ها دارای امواجی نیرومند هستند که به زندگی و امورمان شکل می دهند.

 اگر یک کارگر بی سواد بتواند یک اصطلاحی را در دنیا شایع کند؛ پس من و تو، ما و شما به طور حتم می توانیم استفاده از کلمه ها و اصطلاح های مثبت را در سطح کل ایران گسترش داده و انرژی مثبت را بین همه پخش کنیم. فکر می کنید چرا پیامبرمان می فرمایند  "فرزندان خود را به نام های نیک خطاب کنید  "

مهرزاد احمدی بازدید : 51 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

راز ۱۰/۹۰ را كشف كن . پی بردن به این راز زندگیت را تغیر خواهد داد  

هر روز میلیونها نفر به ناحق از فشارها، مشكلات و رنجهایی در عذابند. این آدمها چندان موفق بنظر نمی‌رسند.

روزهای بد، روزهای بدتری بدنبال خواهد داشت. بنظر می‌آید دائما وقایع وحشتناكی در حال وقوع است، استرس همیشه وجود دارد، از خوشی خبری نیست و روابط بین افراد در حال از هم پاشیده شدن است. بهترین ساعات عمر با نگرانی‌ها و دل‌مشغولیهای بی‌مورد تلف می‌شود. امكان لذت بردن از زندگی وجود ندارد. دوستی ها از بین می‌روند و زندگی بی‌رحم و كسالت آور بنظر می رسد. و امكان لذت بردن از زندگی وجود ندارد.

جملات بالا توصیف حالات روحی شما نیز بود؟ اگر اینطور است ناامید نشوید .شما می‌توانید به انسانی كاملا متفاوت تبدیل شوید.

فقط كافیست به راز 10/90 پی ببرید و از آن در زندگیتان استفاده كنید.

مهرزاد احمدی بازدید : 43 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
چگونه می توانیم نیروی خلاقه درون وجودمان را از قوه به فعل در آوریم؟

 

"خلاقیت" خصیصه ایست که در ذات بشر به ودیعه نهاده شده. از پیدا کردن راه حل برای مسائل و مشکلات روزمره زندگی گرفته تا بزرگترین دست آوردهای فکری و هنری، انسان از نیروی عظیم ابتکار و خلاقیت خود کمک می گیرد. عشق به خلاقیت در انسان از عطش درونی او برای اثبات هویت و بروز موجودیت و نشان دادن توانائی های خود به دیگران سرچشمه می گیرد، ضمن اینکه عشق به باقی گذاردن یک اثر (حتی به شکل تولد یک کودک) نیز گوئی با فطرت بشر به نحو مرموزی عجین شده است.

مهرزاد احمدی بازدید : 60 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

روزی شیوانا از كنار مزرعه ای می گذشت. زن و مرد حوانی را دید كه به زحمت در حال كشت و زرع هستند. مرد به محض دیدن شیوانا به سوی او دوید و در حالی كه زنش او را همراهی می كرد، هراسان گفت: «استاد! تمام امید من و خانواده ام به نتیجه این كشت و زرع است. اگر آفتی بیاید یا اتفاق ناگواری بیفتد شاید چند ماه آینده تمام چیزی را كه داریم از دست بدهیم و به فقر و تنگدستی بیفتیم. ما را راهنمایی كن تا از این نگرانی بیرون بیاییم.»

شیوانا نگاهی به زن و مرد جوان انداخت و گفت: «خالق هستی مزرعه را در اختیار شما قرار داده است و شما هم از زحمت و تلاش چیزی كم نگذاشته اید. پس دلیلی نیست كه نسبت به كسی كه دست روی دست گذاشته عقب بمانید. اما با این وجود در كنار این كار به پرورش دام و طیور هم مشغول شوید و در اوقات فراغت یك كار فنی مثل فرش بافی برای خود دست و پا كنید! در این صورت احتمال شكست و تنگدستی شما كمتر می شود! اما در هر صورت پیشنهاد می كنم با نیت خالص و پاك كارتان را انجام دهید و مانند ابر شناور شوید و بگذارید نتایج خودشان همدیگر را پیدا كنند و گرد هم آیند. شما شبیه ابر باشید. برای ابر چه فرقی می كند كه باد از كدام جهت می وزد او در آسمان رویایی خودش شناور است. شما هم مادامی كه خود را در آسمان توكل و اعتماد به خالق هستی شناور ساخته اید، نگران هیچ تند بادی نباشید.

مهرزاد احمدی بازدید : 62 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
دو برادر با هم در یك مزرعه خانوادگی كار می كردند. یكی از برادرها متاهل بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود. آن دو در پایان هر روز ما حصل كار و زحمتشان را به طور مساوی بین هم تقسیم می كردند.
روزی برادر مجرد پیش خود اندیشید: این منصفانه نیست كه ماحصل كار و زحمت مان را به طور مساوی با هم تقسیم كنیم. من مجرد هستم و تنها و بالطبع نیازم هم خیلی كم است. به همین خاطر، او هر شب كیسه ای گندم از انبار كوچك خود بر می داشت، مزرعه مابین منزل خود و برادرش را پنهانی می پیمود و كیسه گندم را به انبار برادرش حمل می كرد.
از طرف دیگر، برادر متاهل هم پیش خود اندیشید: این منصفانه نیست كه ما حصل كار و زحمت مان را به طور مساوی با هم تقسیم كنیم. از هر چه كه بگذریم، من متاهل هستم و صاحب زن و بچه هایی كه می توانند در سال های آتی زندگی با یاری ام بشتابند. برادرم تك و تنهاست و كسی را ندارد تا در آن سال ها یار و یاورش باشد. به همین خاطر، او نیز هر شب كیسه ای گندم از انبار كوچك خود بر می داشت، مزرعه مابین منزل خود و برادرش را پنهانی می پیمود و كیسه گندم را به انبار برادرش حمل می كرد.
سال های متمادی هر دو برادر گیج و مبهوت بودند، چون گندم انبار آن دو هرگز كم نمی شد. یك شب تاریك، زمانی كه هر دو برادر پنهانی در حال حمل گندم به انبار برادر دیگر بودند، بناگاه به هم برخوردند. آن دو پس از یك مكث طولانی متوجه حادثه ای كه در طی سالیان گذشته بوقوع می پیوست، شدند. دو برادر، كیسه های گندم را بر زمین نهادند و همدیگر را در آغوش كشیدند.
مهرزاد احمدی بازدید : 61 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

در حالی كه خشكسالی پیشرفت می كرد و به نظر می رسید كه همیشگی خواهد بود، تعدادی از كشاورزان آمریكای شمالی نسبت به آینده خود ناامید بودند. باران نه تنها برای محصولات بلكه برای زنده نگه داشتن مردم شهر نیز حیاتی بود. زمانی كه مشكل وخیم تر شد، كلیسای محل درگیر موضوع شد. آنها تصمیم گرفتند دعا كنند و از خدا بخواهند كه باران ببارد.

همه مردم در كلیسا جمع شدند و هر كس در جست و جوی فرصتی بود تا با دوستان نزدیك خود صحبت كند. كشیش مشغول آرام ساختن حضار بود تا جلسه دعا را شروع كند كه ناگهان متوجه دختر كوچكی شد كه در ردیف جلو به آرامی در جای خود نشسته بود.

چهره آن دختر از هیجان می درخشید و در كنارش چتر قرمزی قرار داشت كه آماده استفاده از آن بود. زیبایی و معصومیت آن دختر كشیش را به لبخند وا داشت چون به ایمان او پی برده بود. هیچ شخص دیگری از میان عبادت كنندگان چتری با خود نیاورده بود.

همه آنها برای نماز باران آمده بودند، اما آن دختر از خدا انتظار داشت كه با بارانی كه نیازمندش بود، به او پاسخ دهد

مهرزاد احمدی بازدید : 54 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
یكی از دوستانم به نام پل یك دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت كرده بود. شب عید هنگامی كه پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد كه دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می كرد. پل نزدیك ماشین كه رسید پسر پرسید: " این ماشین مال شماست ، آقا؟"
پل سرش را به علامت تائید تكان داد و گفت: برادرم به عنوان عیدی به من داده است". پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان این است كه برادرتان این ماشین را همین جوری، بدون این كه دیناری بابت آن پرداخت كنید، به شما داده است؟ آخ جون، ای كاش..."
البته پل كاملاً واقف بود كه پسر چه آرزویی می خواهد بكند. او می خواست آرزو كند. كه ای كاش او هم یك همچو برادری داشت. اما آنچه كه پسر گفت سرتا پای وجود پل را به لرزه درآورد:
" ای كاش من هم یك همچو برادری بودم."


ادامه مطلب مراجعه نمایید
مهرزاد احمدی بازدید : 49 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

استادی در شروع كلاس درس لیوانی پر از آب را به دست گرفت آن را بالا برد تا همه ببینند بعد از شاگردان پرسید :

" به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟"

شاگردان جواب دادند : 50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم ......

استاد گفت من هم بدون وزن كردن نمی دانم دقیقا وزنش چقدر است. اما سوال من این است:

اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همینطور نگه دارم چه اتفاقی می افتد؟

شاگردان گقتند هیچ اتفاقی نمی افتد.

استاد پرسید:

اگر آن را چند ساعت همینطور نگه دارم چه؟

یكی ار شاگردان گقت:

دستتان كم كم درد می گیرد

" حق با توست . حالااگر  یك روز تمام آن را نگه دارم چه؟ "

شاگرد دیگری جسارتا گفت:

"دستتان بی حس می شود

عضلاتتان به شدت تحت فشار قرار می گیرد و فلج می شویدو مطمئنا كارتان  به بیمارستان خواهد كشید"

و همه شاگردان خندبدند.

استاد گفت :

"خیلی خوب است اما آیا در این مدت وزن لیوان تغییر كرده است؟

شاگردان جواب د ادند : نه

" پس چه چیز باعث درد عضلات  می شود؟ در عوض من چه كنم؟

شاگردان گیج شدند. یكی از آنها گفت : " لیوان را زمین بگذارید".

استاد گفت : " دقیقا ! مشكلات زندگی هم مثل همین است.

اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید ، اشكالی ندارد

اما مشكل وقتی به وجود می آید كه تصمیم میگیریم مشكلاتمان را، چه سبك چه سنگین مدتها در ذهن نگه داریم.
مهرزاد احمدی بازدید : 46 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

چقدر خوبه كه هر از گاهی باورهایمان را یه مروری كنیم. بد نیست ادم چند وقت یه بار ذهنیات و تفكراتش رو خانه تكانی كنه .واضح تر بگم.ما در مورد رفتار و افكارمون بیشتر از اونیكه فكر كنیم بر حسب عادت فكر میكنیم و عمل میكنیم. برای چند لحظه بدون تعصب این مطلب رو بخونیم.

قبل از ادامه بحث ازمایش زیر را بخوانید خیلی جالب و خواندنی است:

باورها

 

مهرزاد احمدی بازدید : 58 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت.

 یک روز زلزله ای کوه را به لرزه درآورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد.

بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پراز مرغ و خروس بود. مرغ و خروس ها می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن بنشیندو آن را گرم نگه دارد تا جوجه به دنیا بیاید.

یک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بیرون آمد. جوجه عقاب مانند سایر جوجه ها پرورش یافت و طولی نکشید .....


ادامه مطلب مراجعه نمایید

مهرزاد احمدی بازدید : 59 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

در دهكده شیوانا مردی بود كه ثروت زیادی داشت . اما هر وقت برای خرید به بازار می رفت كمتر از مقدار مورد نیاز خودش بر می داشت و همیشه از بابت نداشتن پول كافی با فروشنده مشكل داشت . روزی در بازار اصلی دهكده به خاطر همراه نداشتن پول كافی دچار مشكل شد و از شیوانا كه در كنار اوایستاده بود خواست تا مبلغی به او قرض دهد تا بتواند خریدش رزا انجام دهد.شیونا پول قرض را به این شرط داد كه مرد ثروتمند همان روز به محض بر گشتن به منزلش آن را به مدرسه باز گرداند.

مرد ثزوتمند ناراحت وخشمگین به منزل رفت و پول قرض را برداشت و مستقیم به مدرسه شیوانا رفت و در حالی كه به شدت عصبانی بود پول را مقابل شیوانا گذاشت و گفت:"همه اهل این دهكده می دانند كه من ثزوتی بی حد و حصر دارم و می توانم تمام این مدرسه را یكجا بخرم.تو در من چه دیدی كه این قدر برای پس گرفتن پولت عجله داشتی.!؟

شیوانا گفت:"یك اهریمن ولخرج كه تواز ترسش پول كلفی با خودت برنمی داری كه نكند این اهریمن تو را وسوسه كند و یشتر از آنچه باید در بازار پول خرج كنی . این نشان می دهد تو ار رو در رو شدن با این اهریمن وسوسه گر و ولخرج عاجزی و به همین خاطر با پول كم برداشتن سعی می كنی او را ناتوان سازی.وقتی تو  خودت نمی توانی با این اهریمن وسوسه گر درون وجودت آعتماد كنی  و با سخت گیری خود را از شر او خلاص می كنی ،چگونه انتظار داری من به تو اعتماد كنم و از هدر رفتن پولم نترسم.!؟ 

مهرزاد احمدی بازدید : 56 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

"رابرت داینس زو" قهرمان مشهور ورزش گلف آرژانتین زمانی در یک مسابقه موفق شد مبلغ زیادی پول برنده شود. 

در پایان مراسم و پس از گرفتن جایزه زنی بسوی او دوید و با تضرع و زاری از او خواست تا پولی به او بدهد تا بتواند کودک بیمارش را از مرگ نجات دهد. زن گفت که هیچ پولی برای پرداخت هزینه درمان ندارد و اگر رابرت به او کمک نکند کودکش ازدست خواهد رفت.  قهرمان گلف درنگ نکرد و تمام پول را به زن داد.

هفته بعد یکی از مقامات انجمن گلف به رابرت گفت: ساده لوح خبر جالبی برات دارم!

آن زن اصلاً بچه مریضی نداشته که هیچ، حتی ازدواج هم نکرده.اون به تو کلک زده دوست من!

رابرت با خوشحالی جواب داد: "خدا رو شکر! پس هیچ کودکی در حال مرگ نبوده! این که خیلی عالیه!

مهرزاد احمدی بازدید : 51 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

در آینده ای نه چندان دور ممكن است هر كسی با مشكلی مواجه شود. اگر چه شناختن دقیق آن غیر ممكن است ولی می توانید خود را از حالا برای رویارویی با آن آماده كنید. اگر منتظر بمانید تا قبل از آمادگی شما مشكلی روی دهد. حتی مساله ای كوچك می تواند سهمگین باشد.

 اما وقتی پیشاپیش خود را آماده می كنید، حتی ممكن است آن مشكل به بهترین فرصت برایتان تبدیل شود. هر روز فرصتی دارید تا قوی تر، خلاق تر و كاردان تر شوید. چنین فرصت هایی را برای خود بسازید. سپس موقعیت های بهتری برایتان پیش می آید به گونه ای كه قادر خواهید بیشترین بهره را از آنها ببرید.

اما باید خود را به سرعت با شرایط پیش آمده وفق دهید

برای موفقیت و از عهده برآمدن مشكلات احتیاجی به تغییرات بزرگ در زندگی تان نیست فقط كافی است هر روز پیشرفت بیشتری نسبت به روز قبل داشته باشید. سر انجام ممكن است با مسایل اجتناب ناپذیر و سختی مواجه شوید.   


 به جای صبر كردن تا روی دادن چنین وضعیتی كه مجبور خواهید بود خود را از اضطراب نجات دهید، فقط كافی است هر روز رشد كوچكی داشته باشید به جای نگرانی در مورد چیزی كه ممكن است اتفاق بیفتد خود را در آن شرایط قرار دهید. در این صورت قادر خواهید بود هر چیزی را كه روی دهد به طور موفقیت آمیزی كنترل كنید.

 زمان و تلاشی كه صرف رشد و ارتقای خود می كنید، قطعا به خوبی به دردتان خواهد خورد. با پیشرفت روزانه هر چند كوچك، مطمئن باشید با مشكلات به خوبی كنار خواهید آمد.

مهرزاد احمدی بازدید : 49 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
کودک ده ساله ای كه دست چپش در یك حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یك استاد سپرده شد. پدر كودك اصرار داشت استاد از فرزندش یك قهرمان جودو بسازد؛ استاد پذیرفت و به پدر كودك قول داد كه یك سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی كل باشگاه ها ببیند. در طول شش ماه استاد فقط روی بدن سازی كودك كار كرد و در عرض این شش ماه حتی یك فن جودو را به او تعلیم نداد. بعد از 6 ماه خبررسید كه یك ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار می شود. استاد به كودك ده ساله، فقط یك فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تك فن كار كرد. سرانجام مسابقات انجام شد و كودك توانست در میان اعجاب همگان با آن تك فن همه حریفان خود را شكست دهد! سه ماه بعد كودك توانست در مسابقات بین باشگاهی نیز با استفاده از همان تك فن برنده شود و سال بعد نیز در مسابقات كشوری، آن «كودك یك دست» موفق شد تمام حریفان را زمین بزند و به عنوان قهرمان كشورانتخاب گردد. وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، كودك از استاد رازپیروزی اش را پرسید!؟ استاد گفت: "دلیل پیروزی تو این بود كه اولاً به همان یك فن به خوبی مسلط بودی، ثانیاً تنها امیدت همان یك فن بود، و سوم اینكه راه شناخته شده مقابله با این فن، گرفتن دست چپ حریف بود كه تو چنین دستی نداشتی! نتیجه: یاد بگیریم كه در زندگی، از نقاط ضعف خود، به عنوان نقاط قوت استفاده كنیم. راز موفقیت در زندگی، داشتن امكانات نیست؛ بلكه استفاده از "بی امكانی" به عنوان نقطه قوت است.
مهرزاد احمدی بازدید : 60 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
من در آغاز زندگی به جز داشتن یک ذهن کنجکاو، از مزایای چندانی بهره مند نبودم. در مدرسه درس نمی خواندم و شاگرد ضعیفی بودم و دست آخر هم ترک تحصیل کردم. سال ها به کارهای سخت یدی مشغول بودم و آینده ی امید بخشی را در پیش روی خود نمی دیدم. در جوانی در یک کشتی باربری کار پیدا کردم و رفتم تا دنیا را ببینم. به مدت هشت سال سفر کردم، کار کردم، کار کردم و باز هم سفر کردم تا این که نهایتا بیش از هشتاد کشور را در پنج قاره جهان دیدم. وقتی دیگر نتوانستم کار یدی پیدا کنم، به سراغ فروشندگی رفتم. از این خانه به آن خانه می رفتم و با درصد معینی که از فروش کالاها نصیبم می شد، گذران زندگی می کردم.

ادامه مطلب مراجعه نمایید
مهرزاد احمدی بازدید : 76 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)


وبلاگ "College Startup" در تازه ترین پست خود با حمایت از تئوری "برای تبدیل شدن به یک ثروتمند موفق همیشه نیاز نیست که جوانی را روی انبوهی از کتاب ها گذراند"، این فهرست را طبقه بندی کرده است

یک وبلاگ آمریکایی در فهرستی 15 "ابر ثروتمند" دنیا را که بدون مدرک دانشگاهی هستند طبقه بندی کرده است.

بسیاری از والدین در نصیحت های دلسوزانه خود این تفکر اشتباه را القا می کنند که: "باید دبیرستان را تمام کنی تا بتوانی به دانشگاه بروی تا وقتی که لیسانس گرفتی بتوانی برای خودت یک شغل خوب پیدا کنی."
مهرزاد احمدی بازدید : 59 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

جنگ عظیمی بین دو كشور در گرفته بود. ماه ها از شروع جنگ می گذشت و جنگ كماكان ادامه داشت. سربازان دو طرف خسته شده بودند. فرمانده ی یكی از دو كشور با طرحی اساسی قصد حمله ی بزرگی را به دشمن داشت و آن طرح با چنان دقت و درایتی ریخته شده بود، كه فرمانده به پیروزی نیروهایش اطمینان كامل داشت ولی سربازان خسته، دو دل بودند.

فرمانده سربازان خود را جمع كرد و راجع به نقشه ی حمله ی خود، توضیحاتی به آن ها داد. سپس سكه ای از جیب خود درآورد و گفت: " سكه را بالا می اندازم، اگر شیر آمد پیروز می شویم و اگر خط آمد شكست می خوریم. " سپس سكه را به بالا پرتاب كرد. سربازان با دقت، حركت و چرخش سكه را در هوا دنبال كردند تا به زمین رسید. " شیر " آمده بود. فریاد شادی سربازان به هوا برخاست. فردای آن روز، با نیرویی فوق العاده به دشمن حمله كردند و پیروز شدند.
پس از پایان نبرد، معاون فرمانده نزد او آمد و گفت: " قربان، آیا شما واقعا می خواستید سرنوشت كشورمان را به یك سكه واگذار كنید ؟ "

فرمانده لبخندی زد و گفت : " بله " و سكه را به او نشان داد.

هر دو طرف سكه شیر بود.

پس بهتر است ما هم همیشه دو روی سكه ی زندگیمون شیر باشه، چون اون موقع همیشه با دید مثبت به زندگی نگاه می كنیم

مهرزاد احمدی بازدید : 46 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
 آرتور اشی (Arthur Ashe) قهرمان افسانه ای تنیس ویمبلدون به خاطر خون آلوده ای که در جریان یک عمل جراحی در سال 1983 دریافت کرد، به بیماری ایدز مبتلا شد و در بستر مرگ افتاد.
او از سراسر دنیا نامه هایی از طرفدارانش دریافت کرد. یکی از طرفدارانش نوشته بود:
«چرا خدا تو را برای چنین بیماری دردناکی انتخاب کرد؟‌»

آرتور در پاسخش نوشت:در دنیا، 50 میلیون کودک بازی تنیس را آغاز می کنند. 5 میلیون نفر یاد می گیرند که چگونه تنیس بازی کنند.500 هزار نفر تنیس را در سطح حرفه ای یاد می گیرند.50 هزار نفر پا به مسابقات می گذارند. 5 هزار نفر سرشناس می شوند. 50 نفر به مسابقات ویمبلدون راه پیدا می کنند، چهار نفر به نیمه نهایی می رسند و دو نفر به فینال ... و آن هنگام که جام قهرمانی را روی دستانم گرفته بودم، هرگز نگفتم "خدایا چرا من؟" و امروز هم که از این بیماری رنج می کشم، نیز نمی گویم "خدایا چرا من؟"

مهرزاد احمدی بازدید : 55 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

در روزگار کهن پیرمرد روستازاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد و همه ی همسایگان برای دل داری به خانه اش آمدند و گفتند:"عجب شانس بدی آوردی که اسبت فرار کرد!"
روستازاده ی پیر در جواب گفت:"از کجا می دانید که این از خوش شانسی من بوده یا بد شانسی ام؟"و همسایه ها با تعجب گفتند:"خب معلومه که این بد شانسیه!"

هنوز یک هفته از ماجرا نگذشته بود که اسب پیرمرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت. این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند:"عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت به همراه بیست اسب دیگر به خانه برگشت!"


به ادامه مطلب مراجعه نمایید
مهرزاد احمدی بازدید : 42 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

کودک نجوا کرد:خدایا با من حرف بزن. مرغ دریائی آوازی خواند، کودک نشنید.
سپس کودک فریاد زد:خدایا با من حرف بزن. رعد در آسمان پیچید، اما کودک گوش نکرد.

کودک نگاهی به اطرافش کرد و گفت خدایا بگذار ببینمت. ستاره ای درخشید، اما کودک ندید.
کودک فریاد زد خدایا معجزه ای نشانم بده و یک زندگی متولد شد، اما کودک نفهمید.

کودک با نا امیدی گریست:خدایا با من در ارتباط باش. بگذار بدانم کجائی.
بنابراین خدا پائین آمد و کودک را لمس کرد اما کودک پروانه را کنار زد و رفت...

مهرزاد احمدی بازدید : 59 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
ا میتوانیم
پروفسور علی جوان در سال 1958 زمانی که کارمند آزمایشگاه بل بود، ایده قانون کلی لیزر گازرا مطرح نمود و در 1960 طرح خود را به مرحله باروری رساند. او در سال 1964 برای کارهایی که در زمینه لیزر گازها انجام داده بود مدال استوارت بالنتاین  Stewart Ballintine را از انستیتو فرانکلین دریافت نمود و در سال 1966 مدال بنیاد فنی و جان هرتز و در سال 1975 مدال فردریک آیوز از انجمن اپتیکال و در سال 1993 مدال علمی جهانی آلبرت اینشتین را از انجمن World Cultural دریافت کرد.



امید کردستانی معاون ارشد سایت google


 

به ادامه مطلب مراجعه نمایید
مهرزاد احمدی بازدید : 102 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

بیشتر مردم می ترسند چیزی بخواهند و وقتی عاقبت چیزی می خواهند به اندازه کافی اصرار نمی ورزند .

این خطاست

"اگر می خواهی در زندگی موفق شوی باید مطمئن باشی که حق انتخاب نداری .باید پشتت را به دیوار بچسبانی. اشخاصی که در دست به خطر زدن تردید میکنند و از آن احتراز می جویند زیرا همه امکانات را در اختیار ندارند هرگز به جایی نمیرسند.دلیلش ساده است. وقتی همه درهای خروجی را به روی خودت می بندی و پشتت را به دیوار می چسبانی همه قدرتهای درونت را به تحرک وا می داری."

مهرزاد احمدی بازدید : 45 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
دیل کارنگی معتقد است که شما می توانید در طی دو ماه با توجه کردن به دیگران دوستان بیشتری پیدا کنید تا اینکه در عرض دو سال بخواهید توجه دیگران را به خود جلب کنید.

هر چند دیل در سال 1955 از دنیا رفت اما تحقیقات او در زمینه پیشرفت های فردی همچنان به حیات خود ادامه می دهند. یکی از آثار او با نام: "قوانین دوست یابی و نحوه تاثیر گذاری سریع و آسان بر روی دیگران" برای نخستین بار در سال 1937 به چاپ رسید و تا کنون لقب پدر کتاب های "مهارت های زندگی" را به خود اختصاص داده است.


به ادامه مطلب مراجعه نمایید

مهرزاد احمدی بازدید : 43 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
شناور شدن ،معلق ماندن،خود را در فضای به ظاهر خالی رها کردن و ده ها اصطلاح دیگر همه و همه اشاره به یک اصل کلیدی پیشرفت و موفقیت دارند به نام "جرات ریسک" یا "شهامت خطر پذیری"!
اکنون من از شما سوالی دارم و آن این است که میزان جرات و شهامت شما برای به خطر انداختن بخشی ازآنچه دارید با هدف سرمایه گذاری روی هدفی  والا تر چقدر است؟ خیلی زیاد متوسط  یا خیلی کم !؟ اگر می گویید که شهامت خطر پذیری شما پایین است  و اصلا دوست ندارید از آن چه دارید دست بردارید و در عین حال دوست دارید قله های رفیع تری را هم به طور همزمان فتح کنید باید صادقانه به شما بگویم که احتمال رسیدن شما به این قله ها تقریبا صفر و حتی محال است .اگر جرات ریسک ندارید باید برای مردن آماده شوید چرا که برای حفظ همین چیزها یی که الان در اختیار دارید هم مجبورید به طور دایم خطراتی را بپذیرید و صفر بودن جرات خطر پذیری به معنای از دست دادن تدریجی داشتنی های الان شماست.


به ادامه مطلب مراجعه نمایید
مهرزاد احمدی بازدید : 37 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
یه روز یه دانشمند یه آزمایش جالب انجام داد... اون یه اکواریم شیشه ای ساخت و اونو با یه دیوار شیشه ای دو قسمت کرد.
تو یه قسمت یه ماهی بزرگتر انداخت و در قسمت دیگه یه ماهی کوچیکتر که غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگه بود.

ماهی کوچیکه تنها غذای ماهی بزرگه بود و دانشمند به اون غذای دیگه ای نمی داد... او برای خوردن ماهی کوچیکه بارها و بارها به طرفش حمله می کرد، اما هر بار به یه دیوار نامرئی می خورد. همون دیوار شیشه ای که اونو از غذای مورد علاقش جدا می کرد.

بالا خره بعد از مدتی از حمله به ماهی کوچیک منصرف شد. او باور کرده بود که رفتن به اون طرف اکواریوم و خوردن ماهی کوچیکه کار غیر ممکنیه.

دانشمند شیشه ی وسط رو برداشت و راه ماهی بزرگه رو باز کرد اما ماهی بزرگه هرگز به سمت ماهی کوچیکه حمله نکرد. اون هرگز قدم به سمت دیگر اکواریوم نگذاشت.

میدانید چرا؟

اون دیوار شیشه ای دیگه وجود نداشت، اما ماهی بزرگه تو ذهنش یه دیوار شیشه ای ساخته بود. یه دیوار که شکستنش از شکستن هر دیوار واقعی سخت تر بود.

اون دیوار باور خودش بود. باورش به محدودیت. باورش به وجود دیوار. باورش به ناتوانی.

ما هم اگه خوب تو اعتقادات خودمون جستجو کنیم، کلی دیوار شیشه ای پیدا می کنیم که نتیجه ی مشاهدات و تجربیاتمونه و خیلی هاشون هم اون بیرون نیستن و فقط تو ذهن خود ما وجود دارند.
مهرزاد احمدی بازدید : 58 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

داستان چهار شمع

 

چهار شمع به آهستگی می‌سوختند، در آن محیط آرام صدای صحبت آنها به گوش می‌رسید.

شمع اول گفت: من صلح و آرامش هستم، هیچ کسی نمی‌تواند شعله مرا روشن نگه دارد من باور دارم که به زودی می‌میرم ....... سپس شعله صلح و آرامش ضعیف شد تا به کلی خاموش شد

شمع دوم گفت: من ایمان و اعتقاد هستم، ولی برای بیشتر آدمها دیگر چیز ضروری در زندگی نیستم پس دلیلی وجود ندارد که دیگر روشن بمانم ......... سپس با وزش نسیم ملایمی ایمان نیز خاموش گشت.

شمع سوم با ناراحتی گفت: من عشق هستم ولی توانایی آن را ندارم که دیگر روشن بمانم، انسانها من را در حاشیه زندگی خود قرار داده‌اند و اهمیت مرا درک نمی‌کنند، آنها حتی فراموش کرده‌اند که به نزدیکترین کسان خود عشق بورزند .............. طولی نکشید که عشق نیز خاموش شد.

ناگهان کودکی وارد اتاق شد و سه شمع خاموش را دید، گفت: چرا شما خاموش شده‌اید، همه انتظار دارند که شما تا آخرین لحظه روشن بمانید ......... سپس شروع به گریستن کرد ........... پــــــــس...

شمع چهارم گفت: نگران نباش تا زمانیکه من وجود دارم ما می‌توانیم بقیه شمع‌ها را دوباره روشن کنیم، مـن امـــید هستم.

با چشمانی که از اشک و شوق می‌درخشید ..... کودک شمع امید را برداشت و بقیه شمع‌ها را روشن کرد.

نور امید هرگز نباید از زندگی شما محو شود.

مهرزاد احمدی بازدید : 50 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
خلاصه كتاب : چه كسی پنیر مرا برداشته است؟

بخش های ساده و پیچیده وجود ما

 

چهار شخصیت خیالی در این داستان وجود دارد دو موش به نامهای

 اسنیف و اسکاری و دو آدم کوچولو به نامهای هیم و هاو آنها بدون 

توجه به سن و جنس و نژاد یا ملیت بیانگر بخشهای ساده و پیچیده

 وجود ماست.



به ادامه مطلب مراجعه نمایید

مهرزاد احمدی بازدید : 64 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

یک روز بعد ازظهر وقتی که با ماشین پونتیاکش می کوبید بره خونه

زن مسنی رو دید که ماشین مرسدسش پنچر شده بود.

اون زن خیلی ترسیده بود و بیرون توی سرما منتظر کمک ایستاده بود

مرد با دیدن این صحنه ماشینش رو یه گوشه ای پاک کرد و پیاده شد و گفت:

سلام خانم ، من اومدم که کمکتون کنم در ضمن من جو هستم.

زن گفت: من از سن لوئیز میام و مجبور شدم که از اینجا رد بشم

ماشینهای زیادی از کنارم بی تفاوت رد شدن

و این واقعا لطف شما بود که ایستادید تا به من کمک کنید...

وقتی که اون مرد لاستیک رو عوض کرد و آماده رفتن شد 

زن پرسید : من چقدر باید به شما بپردازم؟ 

 و او به زن چنین گفت: 



به ادامه مطلب مراجعه نمایید


مهرزاد احمدی بازدید : 56 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

قانون انگیزه:

هر چه می گویید یا انجام می دهید از تمایلات درونی، خواسته های شما سرچشمه می گیرد. پس برای رسیدن به موفقیت باید انگیزه ها را مشخص كرد تا با یك برنامه ریزی اصولی به هدف رسید.

 

قانون انتظار:

اگر با اعتماد به نفس، انتظار وقوع چیزی را در جهان پیرامونتان داشته باشید آن چیز به وقوع می پیوندد . شما همیشه هماهنگ با انتظارات تان عمل می كنید و این انتظارات بر رفتار و چگونگی برخورد اطرافیانتان تأثیر می گذارد.



به ادامه مطلب مراجعه نمایید
مهرزاد احمدی بازدید : 60 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

عقاید ابتدایی ما از روی رفتار و نگرش های پدر و مادر، معلمین، همکلاسی ها، تلویزیون، و سایر رسانه های جمعی شکل می گیرند. زمانی که جوان هستیم تصور میکنیم که بزرگتر ها بیشتر از ما درک می کنند، به همین دلیل هر چه را که می گویند باور می کنیم و به آنها اعتماد می کنیم. زمانی که بزرگتر می شویم به مرور زمان سیستم فکری مخصوص به خودمان را پیدا می کنیم، اما باز هم این امکان وجود دارد که بخشی از تفکرات و نگرش های زمان بچگی در وجود ما باقی بماند. گاهی اوقات خودمان هم متوجه نمی شویم که دارای یک چنین عقایدی هستیم.

در این قسمت چند نمونه از عادات نه چندان مناسب را برایتان ذکر می کنیم؛ ببینید که آیا در ذهن شما هم یک چنین گرایش هایی وجود دارند یا خیر؛


به ادامه مطلب مراجعه نمایید

مهرزاد احمدی بازدید : 47 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

آیا دقت کرده اید که هر وقت به طور منظم ورزش می کنید،میل به غذاهای سالمتر و بهتر دارید؟

آیا دقت کرده اید که وقتی غذاهای سالمتر و بهتری می خورید انرژی بیشتری دارید و طبعاً دوست دارید که ورزش کنید؟

همه چیز در زندگی به هم مربوط است. روش تفکر شما روی رو حیه شما موثر است،روحیه شما بر نوع راه رفتنتان موثر است،راه رفتن شما روی نحوه گفتارتان اثر می گذارد،روش حرف زدنتان روی طرز فکرتان موثر است!

تلاش برای پیشرفت در یک بعد زندگی بر سایر ابعاد زندگی اثر می گذارد.

وقتی در خانه خوشحال هستید،در محل کار نیز احساس شادی بیشتری خواهید کرد و وقتی سر کار شاد باشید در خانه نیز شاد خواهید بود.

اینها به چه معناست؟

- اینکه برای پیشرفت در زندگی می توانید از هر نقطه مثبتی شروع کنید. می توانید با ارنامه ای برای پس انداز،نوشتن لیست اهدافتان، رژیم غذایی یا تعهد برای گذراندن وقت بیشتر با فرزندانتان شروع کنید.این کار مثبت منجر به نتایج مثبت دیگر هم می شود،چون که همه امور به هم مربوطند.

- مهم نیست که تلاشی که جهت پیشرفت می کنید کجا صرف می شود.

مهم این است که شروع کنید.

- عکس این قضیه هم صادق است. یعنی اگر یک بعد زندگی شما خراب شد،سایر ابعاد هم به زودی خراب می شود.باید به این مسئله دقت خاصی داشته باشید.

هر کاری که انجام می دهید. به نوبه خود اهمیت دارد زیرا بر امور دیگر نیز موثر است.
مهرزاد احمدی بازدید : 52 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
آیا این توانایی را دارید كه در عرض 30 ثانیه 10 عیب درباره یكی از اطرافیانتان یادداشت كنید ؟

آیا در طول روز بیشتر 
به
معایب مردم می اندیشید ؟

آیا دوستان زیادی دارید ؟

در طول
یك ماه آینده
هر روز یكی از موارد زیر را رعایت كنید یا حداقل سعی در انجام آن نمائید . در پایان ماه ؛ شما دوستان زیاد ؛ روحیه ای شاد و محیطی دلپذیر خواهید داشت :
مهرزاد احمدی بازدید : 74 جمعه 18 تیر 1389 نظرات (0)

1- وقتی انگیزه باشد ناممکن وجود ندارد:
اگر راههای کسب درامد آسان بود پس همه مردم پولدار بودننداما موضوع این است که شما مثل بقیه مردم نیستید و برای شما که انگیزه دارید هر مانعی از سر راه برداشته می شود
2- بعضی وقتها شانس آهسته در می زند ،مواظب باشید:
گاهی وقتها دوستی از روی صداقت به ما پیشنهاد همکاری می دهد وما آن را جدی نمی گیریم با اینکه به خاطر غرور حاضر به صحبت کردن با افراد موفق دور و برمان نیستیم . وقتی اطلاعیه یک دانشگاه مبنی بر پذیرش دانشجو با شرایط ویژه را نادیده می گیریم و در خیلی موارد دیگر ممکن است در حال از دست دادن فرصتی خوب باشیم وباید نتیجه گیری کرد که آماده پذیرش کار آفرینی که نیاز عصر ماست نیستیم
3- اگر منتظر معجزه هستید از شما کاری ساخته نیست:
اگر بخواهید در عرض مدت کوتاهی به همه چیز برسید هیچ پیشرفتی نخواهید کرد و فقط زمان به جلو می رود . در ابتدا روند پولسازی آهسته است اما وقتی روی غلتک افتادید این روند تصاعدی می شود چاره ای نیست باید از همین جایی که هستید شروع کنید اگر در ابتدا پول زیادی به دست نمی آورید ولی تجربه ها و مهارتهایی که به دست می آورید که سرمایه ای بزرگ برای شما خواهد شد
4- یاد بگیرید که بزرگ فکر کنید و همه چیز را از بالا بنگرید:
اصطلاحی عامیانه می گوید:"هرکس به اندازه دلش نان می خورد" و این همان بزرگ فکر کردن است اگر به جای متمرکز شدن بر مسایل و مشکلات فرا تر از آنها بیندیشیم با اینکه کارهای خود را در ابعاد بزرگتری به اجرا درمی آوریم سهم بیشتری در موفقیت خواهیم داشت
5- ترس از عدم تایید دیگران را از خود دور کنید:
اگر مطمئن هستید حق با شماست روی حرف خود بایستید این ایستادگی ثبات و شخصیت شما را می رساند و تمرینی برای موفقیت و نفوذ است
6- افکار شما حتی اگر به زبان آورده نشود روی دیگران تاثیر دارد:
لازم نیست برای اینکه به کسی بگویید دوستش دارید خودتان را تکه تکه کنید یا اینکه به کسی بگویید از فلانی متنفرم اگر میخواهید به کسی ابراز علاقه کنید او را در ذهن خود دوست بدارید و حتی در غیاب او برایش احترام قایل شوید مطمئن باشید نیازی نیست به طور خاصی اینها را ابراز کنید
7- می دانید وقتی فکرمی کنید به آخر خط رسیده اید چه اتفاقی میافتد؟
درچنین مواقعی که فکر می کنیم دنیا به آخر رسیده ولی در واقع دنیا همان دنیاست و ادامه دارد ولی ذهن و روح ما آسیب دیده و تنها کاری که باید بکنیم این است که آن را ترمیم کنیم
8-شخصیت هر کس تحول پذیر است اما تغییر پذیر نیست:
مسلما شما نمی توانید کارکنان یا همکاران خود را تغییر دهید ولی کافیست از آنها بخواهید رفتارهایی را که به شما وکارتان مربوط است فقط در صدد اصلاح آنان باشید به تغییر شخصیت آنها
9- گاهی هنگام عصبانیت تصمیم بگیرید:
شاید شنیده یا خوانده باشید که در هنگام عصبانیت تصمیم نگیرید اما بعضی اوقات فقط در موقع عصبانیت می توانید تصمیم درست را بگیرید چرا که در این حالت جرات و جسارت شما چندین برابر می شود به طور مثال اگر با کسی رو دربایستی دارید موقعی که از کارش به خشم آمدید می توانید با کمی کنترل موضوع را مطرح کنید مطمئنا او خواهد فهمید که علت عصبانیت شما خود اوست
10-در ذهنت جایی برای احساسات نگهدار:
نگذار تمام احساسات زیبایی را که در کودکی و نوجوانی داشتی با مواجه با دنیای خشن واقعیات در تو بمیرد
مهرزاد احمدی بازدید : 103 جمعه 18 تیر 1389 نظرات (0)

پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود. شب عید هنگامی که پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می کرد.
 پل نزدیک ماشین که رسید پسر پرسید: " این ماشین مال شماست ، آقا؟".
 پل سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت: برادرم به عنوان عیدی به من داده است".
 پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان این است که برادرتان این ماشین را همین جوری، بدون این که دیناری بابت آن پرداخت کنید، به شما داده است؟ آخ جون، ای کاش..."
 البته پل کاملاً واقف بود که پسر چه آرزویی می خواهد بکند. او می خواست آرزو کند. که ای کاش او هم یک همچو برادری داشت.
 اما آنچه که پسر گفت سرتا پای وجود پل را به لرزه درآورد:" ای کاش من هم یک همچو برادری بودم."
 پل مات و مبهوت به پسر نگاه کرد و سپس با یک انگیزه آنی گفت: "دوست داری با ماشین یه گشتی بزنیم؟""اوه بله، دوست دارم."
 
تازه راه افتاده بودند که پسر به طرف پل بر گشت و با چشمانی که از خوشحالی برق می زد، گفت: "آقا، می شه خواهش کنم که بری به طرف خونه ما؟".
 پل لبخند زد. او خوب فهمید که پسر چه می خواهد بگوید. او می خواست به همسایگانش نشان دهد که توی چه ماشین بزرگ و شیکی به خانه برگشته است.
 اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بی زحمت اونجایی که دو تا پله داره، نگهدارید.".
 پسر از پله ها بالا دوید. چیزی نگذشت که پل صدای برگشتن او را شنید، اما او دیگر تند و تیـز بر نمی گشت.
 او برادر کوچک فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل کرده بود. سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره کرد :..
 " اوناهاش، جیمی، می بینی؟ درست همون طوریه که طبقه بالا برات تعریف کردم. برادرش عیدی بهش داده و او دیناری بابت آن پرداخت نکرده.
 
یه روزی من هم یه همچو ماشینی به تو هدیه خواهم داد . اونوقت می تونی برای خودت بگردی و چیزهای قشنگ ویترین مغازه های شب عید رو، همان طوری که همیشه برات شرح می دم، ببینی."
 پل در حالی که اشکهای گوشه چشمش را پاک می کرد از ماشین پیاده شد و پسربچه را در صندلی جلوئی ماشین نشاند.
 برادر بزرگتر، با چشمانی براق و درخشان، کنار او نشست و سه تائی رهسپار گردشی فراموش ناشدنی شدند.
 در مسابقه ی زندگی گل زدن هنر نیست بلکه گل شدن هنره !
 
--
شاد بودن تنها انتقامی ­است که می­توان از زندگی گرفت
ارنستو چه­ گوارا
مهرزاد احمدی بازدید : 51 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

روزی شیوانا از نزدیك مزرعه ای می گذشت. مرد میانسالی را دید كه كنار حوضچه ای نشسته و غمگین و افسرده به آن خیره شده است. شیوانا كنار مرد نشست و علت افسردگی اش را جویا شد. مرد گفت: «این زمین را از پدرم به ارث گرفته ام. از جوانی آرزو داشتم در این جا ماهی پرورش دهم. همه چیز آماده است. فقط نیازمند سرمایه ای بودم كه این حوضچه را لایروبی و تمیز كنم و فضای سربسته مناسبی برای پرورش  و نگهداری ماهی ایجاد كنم. این آرزو را از همان ایام جوانی داشتم و الان بیش از ده سال است كه هنوز چنین سرمایه ای نصیبم نشده است. بچه هایم در فقر و دست تنگی بزرگ می شوند و آرزوی من برای رسیدن به سرمایه لازم برای آماده سازی این حوض بزرگ هر روز كم رنگ تر و محال تر می شود. ای كاش خالق هستی همراه این حوض بزرگ به من سرمایه ای هم می داد تا بتوانم از آن ثروت مورد نیاز خانواده ام را بیرون بكشم.»


به ادامه مطلب مراجعه نمایید

تعداد صفحات : 3

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 109
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 18
  • آی پی دیروز : 33
  • بازدید امروز : 30
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 30
  • بازدید ماه : 73
  • بازدید سال : 76
  • بازدید کلی : 7,741