loading...
تیم دانشگاه مجازی
مهرزاد احمدی بازدید : 58 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

داستان چهار شمع

 

چهار شمع به آهستگی می‌سوختند، در آن محیط آرام صدای صحبت آنها به گوش می‌رسید.

شمع اول گفت: من صلح و آرامش هستم، هیچ کسی نمی‌تواند شعله مرا روشن نگه دارد من باور دارم که به زودی می‌میرم ....... سپس شعله صلح و آرامش ضعیف شد تا به کلی خاموش شد

شمع دوم گفت: من ایمان و اعتقاد هستم، ولی برای بیشتر آدمها دیگر چیز ضروری در زندگی نیستم پس دلیلی وجود ندارد که دیگر روشن بمانم ......... سپس با وزش نسیم ملایمی ایمان نیز خاموش گشت.

شمع سوم با ناراحتی گفت: من عشق هستم ولی توانایی آن را ندارم که دیگر روشن بمانم، انسانها من را در حاشیه زندگی خود قرار داده‌اند و اهمیت مرا درک نمی‌کنند، آنها حتی فراموش کرده‌اند که به نزدیکترین کسان خود عشق بورزند .............. طولی نکشید که عشق نیز خاموش شد.

ناگهان کودکی وارد اتاق شد و سه شمع خاموش را دید، گفت: چرا شما خاموش شده‌اید، همه انتظار دارند که شما تا آخرین لحظه روشن بمانید ......... سپس شروع به گریستن کرد ........... پــــــــس...

شمع چهارم گفت: نگران نباش تا زمانیکه من وجود دارم ما می‌توانیم بقیه شمع‌ها را دوباره روشن کنیم، مـن امـــید هستم.

با چشمانی که از اشک و شوق می‌درخشید ..... کودک شمع امید را برداشت و بقیه شمع‌ها را روشن کرد.

نور امید هرگز نباید از زندگی شما محو شود.

مهرزاد احمدی بازدید : 50 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
خلاصه كتاب : چه كسی پنیر مرا برداشته است؟

بخش های ساده و پیچیده وجود ما

 

چهار شخصیت خیالی در این داستان وجود دارد دو موش به نامهای

 اسنیف و اسکاری و دو آدم کوچولو به نامهای هیم و هاو آنها بدون 

توجه به سن و جنس و نژاد یا ملیت بیانگر بخشهای ساده و پیچیده

 وجود ماست.



به ادامه مطلب مراجعه نمایید

مهرزاد احمدی بازدید : 64 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

یک روز بعد ازظهر وقتی که با ماشین پونتیاکش می کوبید بره خونه

زن مسنی رو دید که ماشین مرسدسش پنچر شده بود.

اون زن خیلی ترسیده بود و بیرون توی سرما منتظر کمک ایستاده بود

مرد با دیدن این صحنه ماشینش رو یه گوشه ای پاک کرد و پیاده شد و گفت:

سلام خانم ، من اومدم که کمکتون کنم در ضمن من جو هستم.

زن گفت: من از سن لوئیز میام و مجبور شدم که از اینجا رد بشم

ماشینهای زیادی از کنارم بی تفاوت رد شدن

و این واقعا لطف شما بود که ایستادید تا به من کمک کنید...

وقتی که اون مرد لاستیک رو عوض کرد و آماده رفتن شد 

زن پرسید : من چقدر باید به شما بپردازم؟ 

 و او به زن چنین گفت: 



به ادامه مطلب مراجعه نمایید


مهرزاد احمدی بازدید : 56 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

قانون انگیزه:

هر چه می گویید یا انجام می دهید از تمایلات درونی، خواسته های شما سرچشمه می گیرد. پس برای رسیدن به موفقیت باید انگیزه ها را مشخص كرد تا با یك برنامه ریزی اصولی به هدف رسید.

 

قانون انتظار:

اگر با اعتماد به نفس، انتظار وقوع چیزی را در جهان پیرامونتان داشته باشید آن چیز به وقوع می پیوندد . شما همیشه هماهنگ با انتظارات تان عمل می كنید و این انتظارات بر رفتار و چگونگی برخورد اطرافیانتان تأثیر می گذارد.



به ادامه مطلب مراجعه نمایید
مهرزاد احمدی بازدید : 60 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

عقاید ابتدایی ما از روی رفتار و نگرش های پدر و مادر، معلمین، همکلاسی ها، تلویزیون، و سایر رسانه های جمعی شکل می گیرند. زمانی که جوان هستیم تصور میکنیم که بزرگتر ها بیشتر از ما درک می کنند، به همین دلیل هر چه را که می گویند باور می کنیم و به آنها اعتماد می کنیم. زمانی که بزرگتر می شویم به مرور زمان سیستم فکری مخصوص به خودمان را پیدا می کنیم، اما باز هم این امکان وجود دارد که بخشی از تفکرات و نگرش های زمان بچگی در وجود ما باقی بماند. گاهی اوقات خودمان هم متوجه نمی شویم که دارای یک چنین عقایدی هستیم.

در این قسمت چند نمونه از عادات نه چندان مناسب را برایتان ذکر می کنیم؛ ببینید که آیا در ذهن شما هم یک چنین گرایش هایی وجود دارند یا خیر؛


به ادامه مطلب مراجعه نمایید

مهرزاد احمدی بازدید : 47 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

آیا دقت کرده اید که هر وقت به طور منظم ورزش می کنید،میل به غذاهای سالمتر و بهتر دارید؟

آیا دقت کرده اید که وقتی غذاهای سالمتر و بهتری می خورید انرژی بیشتری دارید و طبعاً دوست دارید که ورزش کنید؟

همه چیز در زندگی به هم مربوط است. روش تفکر شما روی رو حیه شما موثر است،روحیه شما بر نوع راه رفتنتان موثر است،راه رفتن شما روی نحوه گفتارتان اثر می گذارد،روش حرف زدنتان روی طرز فکرتان موثر است!

تلاش برای پیشرفت در یک بعد زندگی بر سایر ابعاد زندگی اثر می گذارد.

وقتی در خانه خوشحال هستید،در محل کار نیز احساس شادی بیشتری خواهید کرد و وقتی سر کار شاد باشید در خانه نیز شاد خواهید بود.

اینها به چه معناست؟

- اینکه برای پیشرفت در زندگی می توانید از هر نقطه مثبتی شروع کنید. می توانید با ارنامه ای برای پس انداز،نوشتن لیست اهدافتان، رژیم غذایی یا تعهد برای گذراندن وقت بیشتر با فرزندانتان شروع کنید.این کار مثبت منجر به نتایج مثبت دیگر هم می شود،چون که همه امور به هم مربوطند.

- مهم نیست که تلاشی که جهت پیشرفت می کنید کجا صرف می شود.

مهم این است که شروع کنید.

- عکس این قضیه هم صادق است. یعنی اگر یک بعد زندگی شما خراب شد،سایر ابعاد هم به زودی خراب می شود.باید به این مسئله دقت خاصی داشته باشید.

هر کاری که انجام می دهید. به نوبه خود اهمیت دارد زیرا بر امور دیگر نیز موثر است.
مهرزاد احمدی بازدید : 52 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
آیا این توانایی را دارید كه در عرض 30 ثانیه 10 عیب درباره یكی از اطرافیانتان یادداشت كنید ؟

آیا در طول روز بیشتر 
به
معایب مردم می اندیشید ؟

آیا دوستان زیادی دارید ؟

در طول
یك ماه آینده
هر روز یكی از موارد زیر را رعایت كنید یا حداقل سعی در انجام آن نمائید . در پایان ماه ؛ شما دوستان زیاد ؛ روحیه ای شاد و محیطی دلپذیر خواهید داشت :
مهرزاد احمدی بازدید : 74 جمعه 18 تیر 1389 نظرات (0)

1- وقتی انگیزه باشد ناممکن وجود ندارد:
اگر راههای کسب درامد آسان بود پس همه مردم پولدار بودننداما موضوع این است که شما مثل بقیه مردم نیستید و برای شما که انگیزه دارید هر مانعی از سر راه برداشته می شود
2- بعضی وقتها شانس آهسته در می زند ،مواظب باشید:
گاهی وقتها دوستی از روی صداقت به ما پیشنهاد همکاری می دهد وما آن را جدی نمی گیریم با اینکه به خاطر غرور حاضر به صحبت کردن با افراد موفق دور و برمان نیستیم . وقتی اطلاعیه یک دانشگاه مبنی بر پذیرش دانشجو با شرایط ویژه را نادیده می گیریم و در خیلی موارد دیگر ممکن است در حال از دست دادن فرصتی خوب باشیم وباید نتیجه گیری کرد که آماده پذیرش کار آفرینی که نیاز عصر ماست نیستیم
3- اگر منتظر معجزه هستید از شما کاری ساخته نیست:
اگر بخواهید در عرض مدت کوتاهی به همه چیز برسید هیچ پیشرفتی نخواهید کرد و فقط زمان به جلو می رود . در ابتدا روند پولسازی آهسته است اما وقتی روی غلتک افتادید این روند تصاعدی می شود چاره ای نیست باید از همین جایی که هستید شروع کنید اگر در ابتدا پول زیادی به دست نمی آورید ولی تجربه ها و مهارتهایی که به دست می آورید که سرمایه ای بزرگ برای شما خواهد شد
4- یاد بگیرید که بزرگ فکر کنید و همه چیز را از بالا بنگرید:
اصطلاحی عامیانه می گوید:"هرکس به اندازه دلش نان می خورد" و این همان بزرگ فکر کردن است اگر به جای متمرکز شدن بر مسایل و مشکلات فرا تر از آنها بیندیشیم با اینکه کارهای خود را در ابعاد بزرگتری به اجرا درمی آوریم سهم بیشتری در موفقیت خواهیم داشت
5- ترس از عدم تایید دیگران را از خود دور کنید:
اگر مطمئن هستید حق با شماست روی حرف خود بایستید این ایستادگی ثبات و شخصیت شما را می رساند و تمرینی برای موفقیت و نفوذ است
6- افکار شما حتی اگر به زبان آورده نشود روی دیگران تاثیر دارد:
لازم نیست برای اینکه به کسی بگویید دوستش دارید خودتان را تکه تکه کنید یا اینکه به کسی بگویید از فلانی متنفرم اگر میخواهید به کسی ابراز علاقه کنید او را در ذهن خود دوست بدارید و حتی در غیاب او برایش احترام قایل شوید مطمئن باشید نیازی نیست به طور خاصی اینها را ابراز کنید
7- می دانید وقتی فکرمی کنید به آخر خط رسیده اید چه اتفاقی میافتد؟
درچنین مواقعی که فکر می کنیم دنیا به آخر رسیده ولی در واقع دنیا همان دنیاست و ادامه دارد ولی ذهن و روح ما آسیب دیده و تنها کاری که باید بکنیم این است که آن را ترمیم کنیم
8-شخصیت هر کس تحول پذیر است اما تغییر پذیر نیست:
مسلما شما نمی توانید کارکنان یا همکاران خود را تغییر دهید ولی کافیست از آنها بخواهید رفتارهایی را که به شما وکارتان مربوط است فقط در صدد اصلاح آنان باشید به تغییر شخصیت آنها
9- گاهی هنگام عصبانیت تصمیم بگیرید:
شاید شنیده یا خوانده باشید که در هنگام عصبانیت تصمیم نگیرید اما بعضی اوقات فقط در موقع عصبانیت می توانید تصمیم درست را بگیرید چرا که در این حالت جرات و جسارت شما چندین برابر می شود به طور مثال اگر با کسی رو دربایستی دارید موقعی که از کارش به خشم آمدید می توانید با کمی کنترل موضوع را مطرح کنید مطمئنا او خواهد فهمید که علت عصبانیت شما خود اوست
10-در ذهنت جایی برای احساسات نگهدار:
نگذار تمام احساسات زیبایی را که در کودکی و نوجوانی داشتی با مواجه با دنیای خشن واقعیات در تو بمیرد
مهرزاد احمدی بازدید : 103 جمعه 18 تیر 1389 نظرات (0)

پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود. شب عید هنگامی که پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می کرد.
 پل نزدیک ماشین که رسید پسر پرسید: " این ماشین مال شماست ، آقا؟".
 پل سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت: برادرم به عنوان عیدی به من داده است".
 پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان این است که برادرتان این ماشین را همین جوری، بدون این که دیناری بابت آن پرداخت کنید، به شما داده است؟ آخ جون، ای کاش..."
 البته پل کاملاً واقف بود که پسر چه آرزویی می خواهد بکند. او می خواست آرزو کند. که ای کاش او هم یک همچو برادری داشت.
 اما آنچه که پسر گفت سرتا پای وجود پل را به لرزه درآورد:" ای کاش من هم یک همچو برادری بودم."
 پل مات و مبهوت به پسر نگاه کرد و سپس با یک انگیزه آنی گفت: "دوست داری با ماشین یه گشتی بزنیم؟""اوه بله، دوست دارم."
 
تازه راه افتاده بودند که پسر به طرف پل بر گشت و با چشمانی که از خوشحالی برق می زد، گفت: "آقا، می شه خواهش کنم که بری به طرف خونه ما؟".
 پل لبخند زد. او خوب فهمید که پسر چه می خواهد بگوید. او می خواست به همسایگانش نشان دهد که توی چه ماشین بزرگ و شیکی به خانه برگشته است.
 اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بی زحمت اونجایی که دو تا پله داره، نگهدارید.".
 پسر از پله ها بالا دوید. چیزی نگذشت که پل صدای برگشتن او را شنید، اما او دیگر تند و تیـز بر نمی گشت.
 او برادر کوچک فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل کرده بود. سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره کرد :..
 " اوناهاش، جیمی، می بینی؟ درست همون طوریه که طبقه بالا برات تعریف کردم. برادرش عیدی بهش داده و او دیناری بابت آن پرداخت نکرده.
 
یه روزی من هم یه همچو ماشینی به تو هدیه خواهم داد . اونوقت می تونی برای خودت بگردی و چیزهای قشنگ ویترین مغازه های شب عید رو، همان طوری که همیشه برات شرح می دم، ببینی."
 پل در حالی که اشکهای گوشه چشمش را پاک می کرد از ماشین پیاده شد و پسربچه را در صندلی جلوئی ماشین نشاند.
 برادر بزرگتر، با چشمانی براق و درخشان، کنار او نشست و سه تائی رهسپار گردشی فراموش ناشدنی شدند.
 در مسابقه ی زندگی گل زدن هنر نیست بلکه گل شدن هنره !
 
--
شاد بودن تنها انتقامی ­است که می­توان از زندگی گرفت
ارنستو چه­ گوارا
مهرزاد احمدی بازدید : 52 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

روزی شیوانا از نزدیك مزرعه ای می گذشت. مرد میانسالی را دید كه كنار حوضچه ای نشسته و غمگین و افسرده به آن خیره شده است. شیوانا كنار مرد نشست و علت افسردگی اش را جویا شد. مرد گفت: «این زمین را از پدرم به ارث گرفته ام. از جوانی آرزو داشتم در این جا ماهی پرورش دهم. همه چیز آماده است. فقط نیازمند سرمایه ای بودم كه این حوضچه را لایروبی و تمیز كنم و فضای سربسته مناسبی برای پرورش  و نگهداری ماهی ایجاد كنم. این آرزو را از همان ایام جوانی داشتم و الان بیش از ده سال است كه هنوز چنین سرمایه ای نصیبم نشده است. بچه هایم در فقر و دست تنگی بزرگ می شوند و آرزوی من برای رسیدن به سرمایه لازم برای آماده سازی این حوض بزرگ هر روز كم رنگ تر و محال تر می شود. ای كاش خالق هستی همراه این حوض بزرگ به من سرمایه ای هم می داد تا بتوانم از آن ثروت مورد نیاز خانواده ام را بیرون بكشم.»


به ادامه مطلب مراجعه نمایید

تعداد صفحات : 11

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 109
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 21
  • آی پی دیروز : 33
  • بازدید امروز : 40
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 40
  • بازدید ماه : 83
  • بازدید سال : 86
  • بازدید کلی : 7,751